كسي خونه نيست...تلويزيون واسه خودش روشن ِ و داره عر عر میکنه...منم توو آشپزخونه دارم طرح امداد رسانی به معده ی مبارک رو انجام میدم که یهوووووووو....کمککککککککک کنید...کمک کنییییییییییییید....تو رو خدااااااااااااااااا...یعنی آنچنان چکشی از توو آشپزخونه میام توو تراس که متوجه نمیشم این مسیر رو چجوری رد کردم...با خودم میگم یا ابوالفضل یحتمل یه هواپیما هم اینطرفا سقوط کرده!صدایِ یه خانوم بود...ولی دیگه نمیاد...صدا خیلی کم شده...حالا صدای پچ پچ های یه مرد هم داره میاد...با خودم میگم توو کوچه ی ما که دیگه همه سنی ازشون گذشته دعوای زن و شوهری و این سوسول بازیها که بهشون نمیاد...نکنه تجاوزی چیزی...میدوم توو خونه که از آیفون بیرون رو نگا کنم که میبینم بعععله!شبکه قرآن مسابقه اش شرو شده...باز ملت دارند واسه ۱۰ تومن ناقابل خودشون رو پشت تلفن پاره پوره  میکنن!!